میخواهم پرواز کنم

خسته ام میفهمید؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن

خسته از منحنی بودن وتكرار شدن


خسته از حس غریبانه‌ی این تنهایی

بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

بخدا خسته ام از حادثه‌ی ساعقه بودن در باد

همه‌ی عمر دروغ

گفته ام من به همه

گفته ام:

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به سراب !!

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به هراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

بخدا خسته شدم

میشود قلب مرا عفو کنید؟

و رهایم بکنید؟

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟

تا دلم باز شود؟!

خسته ام درک کنید

میروم زندگیم را بکنم

میروم مثل شما

پی احساس غریبم تا باز

شاید ......!!


گرفتارم به تو

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:13توسط نادیا | |

 

 

مــــــرد است دیگر ....گاهی تند میشود،

گاهی عاشقانه میگوید....!!

مـــــــــــرد است دیگر....

غرورش آسمان ،دلش دریاست.....!!

تو چه میدانی از بغض گلو گرفته یک مــــــــرد...؟؟! ...

تو چه میدانی از چشمانت که شده دنیای او.....؟

تو چه میدانی از هق هقِ شبانه ای که خودش خبر دارد و

بالشتش....!؟!!


تو برو پیِ درد و دل های مردی بگرد که پاییز شده کابوس شومش....!!!

مرد را فقط مرد میفهمد و مـــــــــــرد.....!!!؟

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:5توسط نادیا | |

در سکوت شیشه ای شب...

در پی بی کسی دقایق...

در زمانی که واژه ها به سوگ شاعری کم حرف نشسته اند

وساعت شماته ای لحظه های بی کسی رو به رخم میکشد!!

یکباره تیک تاکی سکوت را با نعره ای آهنگین عوض میکند

تیک........تیک.............تیک..............

صدایی از جنس شکستن به گوش میرسد

شاعر دلش میشکند!!!!

چقدر دلم برای شکستن کوچک بود!!!!!!!!!!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:59توسط نادیا | |

 
خدایا
 
 
 
دستت را به من بده بیا پایین!

اینجا آنقدر ها هم وحشتناک نیست..!

اگر هم باشد...

خودکرده را تدبیر نیست..!
 
 

 

خدا جونم دلم بد جور گرفته

تو بدون تو شاهد باش دلم از آدمات گرفته

از این زمین گرفته

از ظلمشون

از بی وفایی شون

از دروغاشون

خدایا اومدم در خونت

میگن اونقدر در بزن تا کسی در رو باز کنه

خدایا امشب اومدم پیشت

پشت درت

با یه دله شکسته

از آدمات
خدایا امشب منو تو آغوشت بپذیر

میگن آغوشت ...

خدایا خیلی به اغوشت نیاز دارم

خدا جونم...

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:49توسط نادیا | |

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ،

عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ،  

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

چرا بی خبر رفتی؟

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:47توسط نادیا | |

منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو   

دلم به آرزوهایم خوش است

اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است

همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،

همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!

دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!

از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد

دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ،  

این است همان هوای در کنار تو بودن

حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ،دلتنگی و بی قرارهای من در همین است

که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم،هوس آغوش گرم تو را میکند.

وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم ،  

به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم

منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ،

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ،

میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو!

ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم 

+نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:27توسط نادیا | |

آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من

میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام

آهای مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام

من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است  

برای هم زنده ایم

من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ،

تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم...

آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،

ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ....

آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ،

کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است

آهای مسافر خسته من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ،

همه جا ماندنیست ، جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم....

شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت

من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..

آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم،

در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ،

با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم،

آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم!

رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه...

آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ...

میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه  را هم برایت خواندم....

+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:33توسط نادیا | |

مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟

مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟

محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...

مگر یادت میگذارد که فراموشت کنم

کاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشت

گرمای تنت بر روی تنم نشسته،

جای بوسه هایت بر روی گونه ام مانده

از وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،

اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردم

من عاشق، محکوم به تنهایی ام !

مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟

مگر تو میگذاری....

شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ،

باز هم میگویم با همین چشمهای تر:

برگرد که دلم گرفته ،

کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !

مگر میشود بی نفس زندگی کرد،

ای که تو هستی نفس در سینه ام!

مگر میشود بی عشق زندگی کرد،

ای که تو هستی تمام زندگی ام!

مگر میشود بی یار زندگی کرد؟

ای که تو هستی تمام هستی ام!

مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟

نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را

در هوای بی تو بودن صرف کنم!

مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،

فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،

تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....

مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟

آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!

مهدی لقمانی

+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:28توسط نادیا | |

 

 

 

عشق قشنگ زندگیم عشق ما همیشه یه رنگ بوده تو تمام لحظه ها.

 همیشه تو سیاهی یا برای هم مثل سپیدیه صبح بودیم.    

دوستت دارم

 


                                                      


 هر گاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاه هدایت کرد به او اعتماد کن ، زیرا یا تو را از

پشت میگیرد یا به تو پرواز را می آموزد

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:27توسط نادیا | |

وقتی باران میباره عاشقتر میشم

 

نمیدانم باران چه ارتباطی دارد با غمی

 

که به جان من ریخته ای؟؟؟؟؟؟

 

باران باران باران و باز هم

باران...................

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:36توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 55 صفحه بعد