میخواهم پرواز کنم

خدايا ما اگر بد کنيم، تو را بنده های خوب بسيار است،

تو اگر مدارا نکنی ما را خدای ديگر کجاست؟

"خدايا تو ميبينی و سکوت ميکنی
ولی ...
مردم نمی بينند و فرياد می زنند"

  "خدايا چه بی حساب و بی صدا می بخشی و ما...
چه حسابگرانه تسبيح می گوئيم

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,ساعت19:43توسط نادیا | |

 

تنهـــــا عده کمی از انسانها

 

باران

را حس می کنند ...

بقیه فقط خیس می شوند !!

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,ساعت19:39توسط نادیا | |

جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست

بگو کجا ایستاده ای ؟

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:51توسط نادیا | |

 

دلم می خواد یه چیزی بنویسم...

یه چیزی از جنس بغض های گاه و بیگاه شبانه ام

یه چیزی که حس و حالم رو بتونه بگه...

یه چیزی که توی دلم آشوب به پا کنه...

دلم می خواد یه حرفی بزنم که همه آه های دلم رو توش خلاصه کنه...

دلم یه حرفی می خواد که همه گوشها از شنیدنش کر بشن...

دلم یه حرف می خواد از جنس تو...!

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:45توسط نادیا | |


دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم؛

 


         من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم؛

 


       چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار؛

 


  قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم؛

 


    شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه؛

 


   از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم؛

 


بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم؛

 


 
                                        کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم؛

 


به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم؛

 


    الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم؟

 


خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را؛

 


        بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم؟

 


دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم!

 


   ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم ..... ؟!

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:33توسط نادیا | |

 

 

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

 

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در
باران
به تو چتر تعارف می کنند.

:چتر پرنده پنهان نگاه باران

 

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت23:47توسط نادیا | |

عکس عاشقانه تنهایی

از آنسوی تنهایی
از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو
…بروم یا بمانم؟!

+نوشته شده در جمعه 8 دی 1391برچسب:,ساعت15:8توسط نادیا | |


ازاین تکرارساعتها ؛

 

ازاین بیهوده بودنها ؛

 

ازاین بی تاب ماندنها ؛

 

ازاین تردیدها، نیرنگها ؛

 

شکها، خیانت ها ؛

 

ازاین رنگین کمان سرد آدم ها ؛

وازاین مرگ باورها ورویاها پریشانم
دلم پرواز میخواهد ..
.

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت22:16توسط نادیا | |

del ava_73.jpg



كاش در دهكده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت كمی ارزانی یود
كاش اگر گاه كمی لطف به هم میكردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
كاش به حرمت دلهای مسافر هر شب


روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
كاش دریا كمی از درد خودش كم می كرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
كاش به تشنگی پونه كه پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود


مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست
كاش رنگ شب ما هم كمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه كه بارانی بود
كاش سهراب نمی رفت به این زودی ها



 

+نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت12:18توسط نادیا | |


آرام باش
حوصله کن
آب‌های زودگذر
هیچ‌فصلی را نخواهند دید،
از ریگ‌های ته ِ جویباره شنیده‌ام.

... مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفتگوی باران بازداشته‌اند
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار نام تو
بسنده خواهم کرد..

حالا آرام باش
همه‌چیز دُرست خواهد شد..

+نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت14:59توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 55 صفحه بعد