میخواهم پرواز کنم

داره بارون میاد کوچه بازم لبریزه احساسه


هنوزم نم نم بارون صدای ما رو میشناسه

همین دیروز بود انگار تو با من تو همین کوچه


میگفتی
زندگی وقتی تو با من نیستی پوچه

آهای بارون پائیزی کی گفته تو غم‌انگیزی


تو داری
خاطراتم رو تو ذهن کوچه می‌ریزی

توی تقویم ما دو تا بهار از غصه می‌سوزه


واسه ما اول پائیز هنوزم عید نوروزه

 

پائیز بارون

 
 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:,ساعت13:16توسط نادیا | |

گريه نکن عروسکم اگه چشام بارونيه

 


براي من جدا شدن نگو کار آسونيه

بغض دل شکسته ام هق هق گريه مي گيره


کبوتر عاشق من انگاري داره ميميره

 

 

گريه نکن عروسکم عاشقي اما نداره

 

 

هر کي مياد يه روز ميره آدمو تنها ميزاره


 

گريه نکن عروسکم هيچکي منو دوست نداره


اون که ميگه عاشقمه رو دل من پا ميزاره

 

 

دلها همه سنگي شدن به رنگ دلتنگي شدن

آدما اين روزا مثل عروسکا رنگي شدن

 

 گريه نکن عروسکم نميادش اون که مي خوام

رفته ز پيش چشمونم مونده ولي يادش باهام

 

 گريه نکن عروسکم اون يکي ديگه رو داره

همون که يواشکي سر روي شونش ميزاره

 

 گريه نکن عروسکم اون منو يادش نمياد

 

+نوشته شده در دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:,ساعت13:56توسط نادیا | |

گاهي دلم مي گيرد
از آ دم هايي كه در پس نگاه سردشان با لبخندي گرم فريبت مي دهند

 

دلم ميگيرد
از خورشيدي كه گرم نمي كند
...و نوري كه تاريكي مي دهد
ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند


دلم مي گيرد
از سردي چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد
و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند
از دوستي كه برايت هديه ی دوبال براي پريدن مي آورد
و بعد پرواز را با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند

دلم مي گيرد
از چشم اميد داشتنم به اين همه هيچ

گاهي حتي از خودم هم دلم ميگيرد 

+نوشته شده در دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:,ساعت13:45توسط نادیا | |

نمیدانم،نمیخواهم بدانم عشق یعنی چه؟

نمیفهمم که در مفهوم خلقت عاشقی معنای چی دارد

به من گفتند،

عشق یعنی انتظاربی ثمر

عشق یعنی بلبلی بی بال و پر

عشق یعنی داشتن سرنوشتی شورشور

عشق یعنی سرزمینی دور دور

حس عاشق رابه معشوق میشناسم،

حس عاقل را به معقول مینویسم

ولی افسوس!می دانم که در عاشق دگرصبری نمی ماند،دگرعقلی نمی ماند،دگرفهمی نمی ماند.

عشق آوندهای ساقه ی برگ است،

عشق زیبایی جدا از عالم درک است.

+نوشته شده در دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:,ساعت13:34توسط نادیا | |

سکوت کرده ای

 در برابر باران  

 درست مثل من

 که در برابر مرداد

در برابر مرگ

ودر برابر شهری که

از تو خالی شد

وشب های بعد

کلاغ ها  آمدند

تا شانه های بی تاب مرا بپوشانند

از اتاق صدای گریه ی  مادر می آید

از پیراهنت خون

از دیوار عکس هایت که

لبخند بزن عزیزم

تو هنوز

آن قدر جوانی که مرگ

مطمئن نیست

درست آمده باشد

وهنوز

آن قدر زنده ای که من

برایت پیراهنی تازه خریده ام!         ناهید عرجونی

+نوشته شده در یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,ساعت1:46توسط نادیا | |

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم از من پرسید

من به او خندیدم

کمی ازرده و حیرت زده گفت

روی دیوار ودرختان دیدم

بازهم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه

پنج وارونه به مینو میداد

انقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم وبا خودم گفتم

بعدها وقتی غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان میفهمی

پنج وارونه چه معنا دارد... 

+نوشته شده در یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,ساعت1:36توسط نادیا | |

ببار باران

 

که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران

 

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد

 

که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

 

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن

 

که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

 

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

 

درخت و برگ خوابیدن

 

اقاقی....یاس وحشی....

 

کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران

 

جماعت عشق را کشتن

 

کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن

 

ولی باران ، تو با من بی وفایی

 

توهم تا خانه ی همسایه می باری

 

و تا من

 

میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران

 

ببار باران.......که تنهایم

+نوشته شده در یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,ساعت1:10توسط نادیا | |

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم:

دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

به سوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت15:15توسط نادیا | |

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هرکه و هرکار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ...کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دلگرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...!

                                                                            « محمد علی بهمنی »

+نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت15:12توسط نادیا | |

من برای تو و ماه آواز خواندم

اما تنها ماه

آواز مرا به خاطر سپرد !

من آواز خواندم

و این نغمه های بی پروا

رها از قلب و حنجره

اگر تنها در یاد ماه مانده باشند ،

باز هم لطف بزرگی است!

 

کارل سند برگ

+نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت15:2توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 43 44 45 46 47 ... 55 صفحه بعد