اولین روز بارانی را به خاطر داری ؟!
مردی برای اصلاح سروصورتش به آرایشگاه رفت. آنهادرباره ی موضوعات ومطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع ((خدا))رسیدند. آرایشگر گفت: ((من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد)) مشتری پرسید: ((چرا باور نمی کنی؟)) (کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.به من بگو/اگرخدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟بچه های بی سر پرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت.نباید دردورنجی وجود داشت. نمی توانم خدای مهربانی را تصور که اجازه می دهداین چیزها وجود داشته باشد.)) مشتری لحضه ای فکر کرد/اما جوابی نداد.چون نمی خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کردومشتری از مغازه بیرون رفت. درخیابان مردی را دید با موهای بلندوکثیف وریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف وژولیده بود. مشتری برگشت ودوباره وارد آرایشگاه شد. وبه آرایشگر گفت: ((می دانی چیست/به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند)) آرایشگر با تعجب گفت: ((چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم/من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم)) مشتری با اعتراض گفت:نه آرایشگرها وجود ندارند/چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که آن بیرون است/با موهای بلندوکثیف وریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. ((نه بابا/آرایشگرها وجود دارند!مو ضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند)) مشتری تایید کرد:((دقیقا!نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنندودنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه دردورنج در دنیا وجود دارد.))
همیشه همینطور است
می آیدغبار می پیچد سخت وآسان می نشیند بر روی آیینه. دربازار ریا می چرخد سکه ها سست دراسارت هوا. وآیینه ها مکدر می شوند. تو بگو مروارید را از صدف جدایی نیست ومرا از تو می خواند باران چشمه می جوشد پاک ...... اما گم کرده راه به مرداب دارد وماهیها در هوای برکه می میرند تو بگو چشمه را ازدریا جدایی نیست و مرا از تو برگها میریزد ریشه در خاک نیست ودرخت پوسیدهءخشک بی بار .....بی ثمر.... بی سایه ای برای رهگذر تو بگو ریشه را از خاک جدایی نیست ومرا از تو غنچه های مفلوک گلدان نشکفته می خشکند بی عطر. بی طراوتی در چشم اندازه پنجره توبگو گل را از خاک جدایی نیست ومرا از تو پنجره بگشا و روشنی آبی رانگر وبگو خورشید رااز آسمان ومرا از تو جدایی نیست.
به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم؟ به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را . |
About
دل من این پرنده ی صحرا آسمانش را در چشمان تو یافته است . آنها گهواره ی بامداد و ملکوت ستارگانند. ترانه های من در اعماق آنها گم شده است . بگذار در آن آسمان در بی کرانگی غمناک آن به پرواز درآیم ىگذار ابر های آن را بشکافم و در آفتاب آن بال بگشایم Archives5 شهريور 13926 مرداد 1392 2 مرداد 1392 2 خرداد 1392 7 ارديبهشت 1392 3 ارديبهشت 1392 1 ارديبهشت 1392 6 فروردين 1392 5 فروردين 1392 2 فروردين 1392 1 بهمن 1391 6 دی 1391 5 دی 1391 4 دی 1391 7 آذر 1391 4 آذر 1391 3 آذر 1391 6 آبان 1391 1 آبان 1391 4 مرداد 1391 3 مرداد 1391 6 تير 1391 5 تير 1391 4 تير 1391 3 تير 1391 2 تير 1391 1 تير 1391 7 خرداد 1391 6 خرداد 1391 4 خرداد 1391 3 خرداد 1391 AuthorsنادیاLinks
چــت روم آزاده(بدو بیا تووووو) تبادل لینک هوشمند Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب های نازترین LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
Alternative content |