آنگاه که خورشید میدمد و مهتاب را پسمیزند من زلف شعرهایم را چون بارانی از شیشه و زلنگازلنگ النگوی دخترکی فریبا میکنم آنگاه که قلم موی دست نقاشی نوید بهار را بر بوم رنگین میآورد من گردنبندی از کلام میشوم و چهرهی پژمردهام را بهدست درختی از برگ میسپارم. آنگاه من گردنبندی از شعر را در گردن باد میاندازم و جنگ ظلمت پایان میپذیرد. این منم درختی بالابلند با خزان یکی میشوم و کابوس غم را جا میگذارم و شب دیجور ناوقت را، به آسمان خوشرنگ فردا نوید میدهم.
در تو میآیم در تو میبارم در تو میبینم در تو خشمگین میشوم در تو مینویسم در تو میروم و در تو گم میشوم. تنها تو هستی و برف تنها تو هستی و من تنها من هستم و سرانجام کار تنها ماهستیم و مرگ. به سوی تو میآیم به همراه نخستین بارش برف همراه با آغاز اولین سوز و سرمای پیری هنگامی که میآیم در من میتند دلتنگی هنگامی که میآیم اندیشهای زلال تر از مرگ به سراغم میآید و به وسوسهام میاندازد و با نجوایی نامت را فاش میکند. ترا در قلبم نگاه میدارم ترا در چشمم پنهان میکنم در کف دستم عریان و با چشمهی آفتاب میشویمت در جملهای میگذارمت که نهادش پرواز است و گزارهاش پرواز در زبانی میگذارمت که آغازش عشق است و سرانجامش عشق نامت را با حروف برجسته بر روی هواپیمای کاغذی مشق میکنم کمی از آن برای هدهد لک لک فیل مورچگان و همهی آن چیزهای خرد زیبا. در گلبرگ شقایقی میپیچمت از گوشهی کتابی مینگرمت به زیر بال کفشدوزکی مینهمت و در گلدانی از اشک در یک غروب به دریا میسپارمت. تمام آنها همچو هماند حرفهاشان یک حرف سیماشان یک سیما سفرهاشان عشقهاشان جنگهاشان مرگهاشان بارانهاشان شعرهاشان و وطنهاشان یک وطن. تو خاصترین سخنی خاصترین سیما سفر عشق جنگ مرگ باران شعر وطن.
در چشم تو - آغاز بهار است در چشم من – چلّهي زمستان در کام تو - خوشي لبريز است در کام من - غم زانو زده نيمي از من با تو چون خاكستري سرد و مرده نيمي ديگر به پاس عشقي ديگر شعله گرفته
اي مهربانتر از برگ، در بوسههاي باران!
تو مثل منی برف راه میروی و آب میشوی. با علمی لدّنی پنبه بر جراحت سال میگذاری میبینم اسفند را عصازنان به سوی بهار میرود. تو مثل منی برف آتش را روشن میکنی تا در هرمش بمیری یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند پروانهها که تو را ندیدند عاشق او میشوند نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف. ببین زمین به چه روزی درآمد تو کرک بال ملائکی طوری بنشین که زمین چند روزی به شکل اول خود در آید. کاش میتوانستی تابستانها بباری تا با تنپوشی از برف برابر خورشید عشوهها میکردیم. حس میکنم که لشکری از بهشتید میآئید آدم و حوا را به خانهی اول عودت دهید لشکری از آب بر ما که نوادهی آتشیم حاشا حاشا من که ندیدهام بشود کاری کرد. به شادی مردم اعتماد مکن برف تا میباری نعمتی چون بنشینی به لعنتشان دچاری. چیزی در سکوت مینویسی همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم. تو چقدر سادهئی که بر همه یکسان میباری تو چقدر سادهئی که سرنوشت بهار را روی درختها مینویسی که شتکها هم میخوانند. آخر ببین چه جهان بدی شد آفتاب را داور تو قرار دادهاند و تو با پائی لرزان به زمین مینشینی پیداست که میشکنی برف. تا قَدرت را بدانند با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ فکر میکنم سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف. آب شو آب شو! موسیقی منجمد! و بیا و ببین رنج را تو کشیدی به نام بهار تمام میشود.
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ، اما باز خوابید بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری
آخه چطور دلم میاد چشماتو گریون ببینم میرم ولی اینو بدون،چشم انتظارت میشینم میرم ولی گریه نکن نزار از عشقت بمیرم شاید تو اوج بی کسی با عکسات آروم بگیرم میرم ولی بدون یکی خیلی تورو دوست داره یکی که از دوری تو سر به بیابون میزاره ه ه ه ه
یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب
هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده ؟ تموم روز و کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی میشیم که چیزی نداریم ، شمارو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید : 1- قیمت یه روز بارونی چنده؟ 2- یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟ 3- حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه تراول بدی؟ 4- پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟ 5- اگه نصف روز هم بشینی به نیلوفر سوسنی رنگی که کنار جاده در اومده نگاه کنی بوته اش ازت پول نمی گیره. چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می کنی؟ می ترسی برقش بگیرت، نه، اون می خواد ابهتشو نشون بده. آخه بعضی وقت ها یادمون میره چرا بارون می یاد. این جوری فقط می خواد بگه منم هستم، فراموش نکن که همین بارون که کلافت می کنه که میگی : اه چه بی موقع شروع شد، کاش چتر داشتم . بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه. هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟ شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشو روی سرما گریه می کنه؟ اونقدر که دیگه برای خودش چیزی نمی مونه و نابود میشه . هیچ وقت از ابرها تشکر کردی؟ هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرژی می کنه و به موجودات می بخشه، ماهانه می گیره یا قراردادی کار می کنه ؟ چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می شه؟ بابت این کارش چقدر حقوق می گیره؟ چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی یاد؟ چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی کنیم؟ تا حالا شده به خاطر این که زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟ قشنگ ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی . قیمت بلیتش دل تومنه . خودت رو به آب و آتیش می زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می تونی قشنگ ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمی شه، بلکه پررنگ تر هم میشن، لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی که چون خاک روشو، شبنم صبح پاک می کنه و می بره. تو که قیمت همه چیز و با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی قیمت یه دست سالم چنده؟ یه چشم سالم چنده؟ چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟ خیلی خنده داره نه؟ و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه؟ اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می گیری؟ چی خیال کردی؟ پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی! اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می ذاری، اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو آنی ازت پس بگیره. اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟ قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟ چقدر باید بابت مکالمه روزانمون با خدا پول بدیم ؟ یا این که چقدر بدیم تا بابت یک کاستی که از صدای بلبل ضبط کردیم تحت پیگردقانونی قرار نگیریم، اون وقت می فهمی که چرا داری تو این دنیا وول می خوری .
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو نمیدونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگیمو چرا اول قصه همه دوستم می دارن وسط قصه می شه سر به سر من میذارن تا می خواد قصه تموم شه ......... همه تنهام می ذارن میتونم مثل همه دورنگ باشم ..........دل نبازم میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یک نیش زبون .......بترکه و خراب بشه تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه ..... می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم می تونم پشت دلها قایم بشم .....کمین کنم ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونام یه دروغ گو می شم ......همیشه ورد زبونام یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره .......؟؟؟؟؟؟ |
About
دل من این پرنده ی صحرا آسمانش را در چشمان تو یافته است . آنها گهواره ی بامداد و ملکوت ستارگانند. ترانه های من در اعماق آنها گم شده است . بگذار در آن آسمان در بی کرانگی غمناک آن به پرواز درآیم ىگذار ابر های آن را بشکافم و در آفتاب آن بال بگشایم Archives5 شهريور 13926 مرداد 1392 2 مرداد 1392 2 خرداد 1392 7 ارديبهشت 1392 3 ارديبهشت 1392 1 ارديبهشت 1392 6 فروردين 1392 5 فروردين 1392 2 فروردين 1392 1 بهمن 1391 6 دی 1391 5 دی 1391 4 دی 1391 7 آذر 1391 4 آذر 1391 3 آذر 1391 6 آبان 1391 1 آبان 1391 4 مرداد 1391 3 مرداد 1391 6 تير 1391 5 تير 1391 4 تير 1391 3 تير 1391 2 تير 1391 1 تير 1391 7 خرداد 1391 6 خرداد 1391 4 خرداد 1391 3 خرداد 1391 AuthorsنادیاLinks
چــت روم آزاده(بدو بیا تووووو) تبادل لینک هوشمند Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب های نازترین LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
Alternative content |